وقتی به یوسف گفتند تورادوست داریم فرمود دوست داشتن شما به چه کا رمن می آید پدرم مرا دوست داشت خود به درد هجران مبتلا گشت ومن داخل چاه افتادم زلیخا مرادوست داشت خود شهره ی شهر شد ومن به زندان افتادم پس فقط خدارادوست بدارید تا نه بلا ببینید ونه دردسر بیافرینید
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 16418
کل یادداشتها ها : 67
نگو ، "سـی هــزار کــوفـی"، کربلا آمدن، "حــسیــن" را بکشند!
"کــوفـی" که می گویی دور "خــودم" را "خــط قــرمـزی" می کشم!
بگو: "سی هزار گنـــه کــار"!
آن وقت، تـــا "تــرک گــنـاه " نکرده باشیم ، در این "دایـــره " هــستــیم!